ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
تنها بودن آنقدرها هم بد نیست؛
فرصت می کنی کمی با خودت خلوت کنی،
از خودت بپرسی خوابت می آید یا نه.
خودت را به تخت بری
و به خواب بزنی تا ببینی وقتی که خوابی، خودت را می بوسی یا نه.
صبح کمی زودتر از خودت بیدار شوی
و برای خودت چای دم کنی،
خودت را دعوت کنی سر میز
و یک لقمه بزرگ کره و عسل برای خودت بگیری.
شاید حتی وقت کنی کفش های خودت را جلوی پایت جفت کنی
و پشت پنجره بایستی
و برای خودت دست تکان بدهی،
تمام خانه را مرتب کنی که وقتی برگشتی از خودت استقبال کنی،
اما اگر هوا تاریک شد و خودت برنگشتی؟!...
باید به تمام آشناها زنگ بزنی
و سراغ خودت را بگیری.
گاهی هم باید کمی نگران خودت بشوی...
ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺯﻣﺎﻥ ، ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ،
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻜﻦ !!...
" ﺯﻣﺎﻥ " ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ،
" ﺯﻣﺎﻥ " ﻗﻴﻤﺖ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ،
" ﺯﻣﺎﻥ "
" ﻋﺸﻖ " ﺭﺍﺍﺯ" ﻫﻮﺱ " ﺟﺪﺍ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ، ﻭ ﺭﺍﺳﺘﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ
ﺩﺭﻭﻍ ....
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻜﻦ !!...
" ﺯﻣﺎﻥ " ﻫﺮﮔﺰ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ !!
دلم اندازه ی یک شهر برایت تنگ است
آنقدر تنگ که با ذهن خودم در جنگ است
آنقدر تنگ که از من قدمی دور شدی...
یک قدم فاصله اندازه ی صد فرسنگ است
به خیالم که به این عشق تعصب داری
بی خیالیت برای منِ عاشق ننگ است
مشکل انگار - رقیب من و دلتنگی نیست
چشمهای تو پر از وسوسه ی نیرنگ است
دلم از این همه نامردی تقدیر شکست
هر چه سنگ است فقط لایق پای لنگ است
حرفهایم اثری در تو ندارد انگار
دل من عاشق و انگار دلت از سنگ است
کاشکی گوش کنی حرف مرا برگردی...
دلم اندازه ی یک شهر برایت تنگ است