ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
صبح میشود و خورشید نگاه تو
آسمان را روشن میکند....
لبخند میزنی ، بهار میشود
صدایم میکنی ، نسیم میوزد....
هر روز هفته تویی.....
امروزهم " توشنبه " است.........
شعرها را...
ورق ورق دور بریز!
بیا کنار خودم,
روی این قالیچه بنشین!
آری!
همان که تار و پودش را
باهم بافتیم!
حرف زیاد دارم بانو!
زیر کتری حوصله را روشن کن!
میخواهم تا خود صبح
روی دامنت
استکان, استکان بغض بریزم!
دوباره آمده ای...
اینبار شیرین تر از قبل دروغ میبافی
زیرکانه تر لبخند میزنی وناز میکنی
اما
نازنین!
بعد از رفتنت دلم مرد
مدتهاست که دیگر مغزم تصمیم می گیرد نه دلم!
پس لوند و دلبرانه که هیچ!
عاشقانه و صادقانه هم که بیایی
من دیگر نیستم..