ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
این حس نوستالژیک یکی از بدترین و در عین حال بهترین حس های دنیا هست. و شاید همین پارادوکس هست که قشنگش میکنه! بدترین به خاطر اینکه هر وقت میاد سراغ آدم، بدون شک دلتنگ میشی و حس غریبی پیدا می کنی. و بهترین به خاطر اینکه مشخص میکنه هنوز انسان خوبی هستی و وفادار. هنوز خاطرات گذشته، آدمهای گذشته، مکانهای گذشته و حتی خود گذشته ات برات مهمه و هر وقت بهشون فکر میکنی دلت براشون پر می کشه… این یعنی اینکه انسان اصیلی هستی و به قول شازده کوچولو اهلی هستی. حتی بدیش هم خیلی از مواقع دلنشینه. کدوم حس رو پیدا می کنین که از این نظر باهاش برابری کنه؟…
اصلا تا به حال شده به خاطره ای از گذشته تون فکر کنید و دلتون برای اون لحظه خاص، برای اون آدمها و برای اونی که خودتون بودید تنگ نشه و هوس اون لحظات رو نکنید؟ نمیدونم چرا این حس برگشت به مبدا چرا اینقدر غریب هست…
* یک سوال مهم که این چند روزه داره منو واقعا دیوونه می کنه از بس که بهش فکر کردم و واقعا نمیدونم چیکار کنم:
فرض کنید شما یک دوستی دارید که از دوره دبیرستان باهاش دوست بودید و
هستید. این دوستتون با یک آقایی دوسته و باهاش رابطه داره. طوری که به شما و
سایر دوستان مشترک تون گفته که قصد ازدواج دارن و همه این دو نفر رو
اینطوری می شناسن. حالا این وسط اگه اون آقا به صورت پنهانی به شما پیشنهاد
بده شما چیکار می کنید؟ واضحه که جواب من بی برو برگرد و بدون لحظه ای
درنگ، منفی بوده ولی مسئله اینجاست که به نظر شما نیازی هست به اون دوستم
بگم؟ یعنی بگم که کسی که اینهمه دوستش داره و میگه میخواد باهاش ازدواج کنه
همچین کاری کرده؟ اگه رابطه شون بهم خورد چی؟ اگه ازدواجشون بهم خورد
میترسم یک عمر پشیمون بشم چون دوستم واقعا عاشق این پسره است. از طرفی
میترسم رابطه اش با منم بهم بخوره و بی جهت من رو مقصر بدونه.
باور کنید از وقتی که این موضوع پیش اومده خیلی وقته که توی جمع دوستانمون
نرفتم چون این دو نفر هم هستند و این موضوع من رو واقعا ناراحت می کنه!
دوستم اونقدر به من اعتماد داره که خیلی وقتا که دوتائیی میخوان برن بیرون
به منم میگه تو هم بیا ولی من هیچوقت باهاشون نرفتم حتی قبل از اینکه این
موضوع پیش بیاد. واقعا کلافه شدم…